جدول جو
جدول جو

معنی خرابی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خرابی کردن
(بَ هََ دَ)
ویرانی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
خرابی کند مرد شمشیرزن
نه چندانکه آه دل پیرزن.
سعدی (بوستان).
، بی تابی کردن. ناشکیب بودن:
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما.
حافظ.
، کثافت کردن. آلودن. نجس کردن شلوار یا بستر یا جز آن. ریدن.
- امثال:
اجل سگ را می رسد، چون بمسجد می رود خرابی می کند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برابر کردن
تصویر برابر کردن
هم و زن کردن، یک اندازه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برابری کردن
تصویر برابری کردن
با کسی رو به رو شدن، دعوی هم سنگی و هم زوری کردن، ستیزه کردن، همدوش و هم ردیف بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرامی کردن
تصویر گرامی کردن
عزیز کردن، ارجمند کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ)
در روی چیزی عمل خراطی انجام دادن. در چیزی خراطی اجرا کردن
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ دَ / دِ کَ دَ)
ویران کردن. منهدم کردن. از بین بردن:
هرگز کسی که خانه مردم خراب کرد
آباد بعد از آن نبود خانمان او.
سعدی (صاحبیه).
عشقت بنای صبر بکلی خراب کرد
جورت در امید بیکبار درگرفت.
سعدی (بدایع).
خرابت کند شاهد خانه کن
برو خانه آباد گردان بزن.
سعدی (بوستان).
بناز اگر بخرامی جهان خراب کنی
بخون بنده اگر تشنه ای حلال ای دوست.
سعدی (بدایع).
، شکستن. بهم ریختن. (از قبیل دل و فکر) پریشان کردن:
دلی خراب مکن بیگنه اگر خواهی
که سالها بودت خانمان ملک آباد.
سعدی.
، تباه کردن. مشوب کردن. فاسد کردن، از پای در افکندن، چنانکه شراب بسیار باده خوار را. سخت کسی رامست کردن:
شرابم ده و روی دولت ببین
خرابم کن و گنج حکمت ببین.
حافظ.
زآن پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما راز جام بادۀ گلگون خراب کن.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراری کردن
تصویر فراری کردن
فرار دادن گریزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
سفر کردن مسافر شدن، بیگانگی کردن عدم آشنایی نمودن، ترسیدن طفل از شخصی ناشناس وحشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراحی کردن
تصویر طراحی کردن
نقشه چیزی را کشیدن طرح چیزی را ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
برابربودن تقابل، هموزنی داشتن همسنگی داشتن، همدوشی داشتن همردیف بودن، مطابقه داشتن، مقاومت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سنگینی کردن، تولید ناراحتی کردن: و علامت خلط بلغمی آنست که ملازه دراز شود... و سوزش و گرمی نکند لکن گرانی می کند، سر سنگینی تکلف: هر آنکه که دینار بردی بکار گرانی مکن هیچ بر شهریار، تکبر خودپسندی: پیر بدو گفت: جوانی مکن در گذر از کارو گرانی مکن. (نظامی)، گرانجانی سخت جانی: تونه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. (سند بادنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ویران کردن مقابل آباد کردن، تباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تخریب کردن، ویران ساختن
متضاد: آباد کردن، ساختن، تعمیر کردن، مرمت کردن، از حیز انتقاع انداختن، ازکارانداختن، اسقاط کردن
متضاد: به کار انداختن، روبه راه کردن، تباه ساختن، ضایع کردن، تباه کردن، به فحشا کشانیدن، فاسد کردن، بی آبرو ک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ليفسد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
Bug, Deface, Dilapidate, Spoil
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
boguer, défigurer, dilapider, gâcher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
dañar, desfigurar, dilapidar, estropear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
повреждать , обезображивать , разрушать , портить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
fehler verursachen, entstellen, verfallen lassen, verderben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
пошкоджувати , спотворювати , руйнувати , псувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
uszkodzić, zniekształcać, zrujnować, psuć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
出错 , 损坏
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
danificar, desfigurar, dilapidar, estragar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
خراب کرنا , تباہ کرنا , خراب کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
বাগ সৃষ্টি করা , বিকৃত করা , ধ্বংস করা , নষ্ট করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
kuharibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
hata yapmak, tahrip etmek, harabe etmek, bozmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
버그를 발생시키다 , 훼손하다 , 황폐화하다 , 망치다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
バグを発生させる , 変形させる , 荒廃させる , 台無しにする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
guastare, deturpare, dilapidare, rovinare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
बग करना , विकृत करना , नष्ट करना , खराब करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
merusak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ทำให้เกิดข้อผิดพลาด , ทำให้เสียหาย , ทำให้เสื่อมโทรม , ทำให้เสีย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
beschadigen, verminken, vervallen laten, bederven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
לגרום לבעיות , לעוות , להרוס
دیکشنری فارسی به عبری